
رضا دژاگاه | جهانی که میشناسم. . .
هایدگر در کتاب هستی و زمان به مفهوم پرتابشدگی و اینکه ما آدمیان نه به اختیار خود بل ناگه و ناخواسته به این عالم پرتاب شدهایم میپردازد. ما خود را در میان جهانی درک میکنیم که پیش از ما آغاز شده و پس از ما نیز ادامه خواهد داشت و ما بسان مسافرینِ عالم از این دو راهه منزل عبور میکنیم. اما این امکان را داریم که باوجود گریزناپذیر بودن برخی امور لایتغیر، طرحی نو دراندازیم و به این مهم هشیار باشیم که به تعبیر حافظ پیوندِ عمر بسته به مویی است. وقتی آدمی به این واقعیت آگاه شود، میتواند بودن خویش را به اثر و نغمهای خوش تبدیل کند و فرصتشمار ایام، قبل کوچیدن باشد. جهانی که میشناسم چنین ایماژی را برای من تداعی میکند شاید برای تقریب به ذهن بسان یک کاروانسرا.
آخرین مقالات

روزگاری مارکوس اورلیوس، امپراتور رواقی مسلک رومی در قرن دوم میلادی میگفت:« زندگیِ هنرمندانه بیشتر شبیه کشتی گرفتن است تا رقصیدن، چون زندگی هنرمندانه در گرو آمادگی برای ایستادن مقابل حمله های ناگهانی و غیر منتظره است.»

از قرن 13 شمسی یعنی دوره قاجار این پرسش برای ایرانیان بوجود آمد که راه پیشرفت و توسعه و رسیدن به مملکتی مترقی چیست؟ و با طرح این پرسش نحوه دیگری از زیستن برای ما ایرانیان پدیدار گشت.

وقتی از مسائل توسعه ایران سخن به میان می آید به نظر باید از اندرکنش پیچیده این مولفهها را در طی ادوار تاریخمان به نحوی توامان و شبکه مفاهیم سخن بگوییم.

در آخرین روز زمستان سال 1403 وارد توکیو شدم؛ کلانشهری 27 میلیون نفری که حتی از فراز بلندترین آسمانخراشش هم حدود و ثغورش پیدا نیست.
ویدئو ها

